داستان عشق جاودان-قسمت 4


تمام زندگیم بهش بسته ست

یهو به یکی خوردم.فک کنم ادم اهنی بود. ان چنان رو زمین پخش شده بودم که یکی باید با کفگیر منو جم میکرد! حس کردم دستم دو شقه شده.. یه صدای تقریبا اشنا گف: ببخشید. چیزیتون که نشد؟

من فک کردم الان یه ادم متشخص جلوم میبینم؛ ولی نه هر کسی قدرت پیش بینی نداره. سرمو بلند کردمو خواستم دوتا فوش بارش کنم که دیدم امیر تتلو جلوم وایساده!  مخم داش ترور میداد.تو یه روز هم امیرو دیدم، هم با اردلان قرار داشتم.ببینم از این کوچه پس کوچه ها رد شم، دیه قراره کیو ببینم؟

بلند شدمو گفتم: ببخشید تقصیره من بود...

امیر: چیزیتون نشد؟ ببرمتون بیمارستان؟

من: وااا مگه با تریلی 18 چرخ برخورد کردم؟

امیر: خب حالا بهرحال.با این طرز راه رفتنتون میترسم دفه بعد با تریلی که هیچ با جرثقیل برخورد کنین

من: هیششش مزخرف.. من دیگه میرم، بقیه جزئیاتو می تونین از اردلان خان بپرسید...

امیر: چرا؟

من: چون بنده امروز ساعت 4 باش قرار دارم

امیر: خوو، در اون حالت من می تونم شماره ی شما رو داشته باشم ، زن داداشششش؟

من: چی؟؟؟؟ دیگه در اون حدم صمیمی نیستیم که.

امیر: حالا لازم نی انکار کنی. خودم میدونم ماجرا از چه قراره...اخه از اردی جان پرسیدم.

من: راجب من چی بهتون گفنه؟

امیر: اون دیه بین منو اردلانه.

من: میشه این قرار بین خودمون بمونه؟

امیر: از همین حالا اری پنهون کاری می کنی؟

من:(با عصبانیت) به درک برو بش بگو، اصن پیاز داغشم زیادکنو بگو تو وضع خیلی بدی منو دیدی

امیر: باشه خو.اااع چرا جوش می زنی؟

من: موبایلتو رد کن بیاد.

امیر: بفرما

موبایلشو داد.منم گرفتم از دستش.

من: رمز؟

امیر: عمو تتل باحال

من: اعتماد به سقفو

امیر: شکسته نفسی می فرمایین

من: برو بابا

شمارمو به اسم نادیا سیو کردم.امیرم گوشیشو گرف، اسممو عوض کرد گذاش: زن داداش

امیر: خب دیه نادی جون، اگه کاری باری چیزی نداری ما رفت زحمت کنیم.

من: مامانتو به عذا مینشونم.

امیر: حرفتو نشنیده میگیرم جیگیلی

من: میمونته

امیر: خدافظ

من:.....ایششششش خدافظ

بعدشم دست از پا دراز تر برگشتم خونه.ساعت یه رب به چار بود.با سرعت جت حاضر شدمو بلا فاصله به ارایش خیلی خیلی ملیح کردم.

اینم لباسم:

 یعنی عاشق این سگک هاشم

******************************************************************

هنو ده مین و 23 ثانیه مونده بود تا اردلان بیاد.از پله های خونم اومدم پایینو رفتم تو حیاط.درو باز کردم.هیشکی نبود.موندم چه طور می خواد سر موقع بیاد؟!؟!؟ 

شمارش معکوس اغاز شد: 23...22...21....20.....................-------...............3....2.....1....0

یه پورشه سفید جلو پام وایساد.واقعا عجیب بود!!!! 

اردلان یه نیگا به ساعت سه زمانه ی جدیدش کردو گف: ده صدم ثانیه تاخیر داشتم، ایراد که نداش؟

من:grate

سوار ماشین شدم

اردلان: الان کی به شما گف که سوار شی؟

من:اشتباه کردم.نباید بت رو میدادم باید اون ده صدم رو هم حساب می کردم..

بعدشم پیاده شدمو راه افتادم. اردلان اروم اروم داش با ماشین دنبالم میومد.

اردلان: بابا غلط کردم . اشتباه کردم.از این به بعد ساعت 4 زمانه میخرم...بابا شما رو چش ما جا داری...جان اردی بیا سوار شو

اینم از شانس گندِ ما.سرو کله ی ماشین پلیس پیدا شد. اردلان مث گچ سفید شده بود. یه لحظه دلم واسش سوخت. پلیسه از ماشین پیدا شد:خانوم مشکلی پیش اومده؟

 من هیچی نگفتم. فقط یه نگاه به اردلان انداختم...هیچ حرکتی نمیکرد. فقط انگار با چشاش خواهش میکرد که به پلیس لوش ندم.خودمم علاقه ی چندانی به این که خواننده ی مورد علاقم از دستم عصبانی بشه نداشتم.

پلیسه دوباره گف: خانوم محترم، ایشون مزاحمتون شدن؟

من:ن..نخیر..ایشون ن..نامزدم هستن...چون باهم یه دعوا کردیم، از دستش عصبانی شدم

اردلان چشاش گشاد شد

پلیسه: پس حلقتون کو؟ رسم جوونای امروز که کلن حلقست...

من دوباره زبونمو خوردم.اردلان از تو داشبرد ماشینش سریعن یه حلقه بیرون اوردو گف: بفرما تقدیم با عشق!

پلیسه: نمیشه بعد هر دعوای کوچیکی حلقه رو از دستتون درارید که. شما تازه اول زندگیتونه. اگه از الان بخواید با هم دعوا کنید مطمئن باشین که به هیچ جا نمیرسین. خانوم، شما چرا اینقد نازک نارنجی هستین؟

اردلان ریسه می رف 

ببخشید سرکار

پلیسه: با اجازه...

منم واسه اینکه پلیسه شک نکنه، حلقه رو از اردلان گرفتموکردم تو دستم. بعدشم سوار ماشین شدم.

اردلان: خانوم خوشکلم باهام اشتی کردی؟

من: پرو نشوها... من بچه چاله میدونم! میزنم لَت و پارِت میکنم.

اردلان: وای مامان جونم به دادم برس!

من: میگم چطوره به اون پلیسه بگم بیاد به دادت برسه؟ خب حالا اینارو بیخیل... داری منو کجا میبری؟

اردلان: هیچی نگو فقط بشین.

من: بات شوخی ندارم.

اردلان: منم باتو شوخی ندارم. میخوام ببرمت یه جایی که دست هیچ کس بهمون نرسهـــــــــ

از شدت ترس به سکسکه افتادم.

اردلان: یعنی اینقد ترسویی بچه چاله میدون؟

زبونم بند اومده بود... من: ب...بین...خو...خودمو..پرت میکنم بیرون...نگه...نگه دار....زوذ باش

اردلان با یه لحن عجیب گف: کجا؟؟؟؟ هنو تشریف داشتین...

بعدشم درارو قفل کرد.تو همین حین خواهرش بش زنگ زد.اردلانم گذاش رو ایفون:

خواهرش: سلام دادا..حال شما؟خوفی؟

اردلان: جانم روجا خانوم؟ امرتون

روجا: هیچی فقط میخواستم بدونم شام تشریف میارین یا من برم دنبال عشقو حالم؟

اردلان: اهم اهم

روجا: زهرمار اهم. اب بیارم خدمتتون؟

اردلان: بیاری ممنون میشم.

روجا: تفره نرو حوصله ندارم.

اردلان: نه نمیام.

منم کم کم داشتم میزدم زیر گریه...

روجا: پ کوجا میری؟ امشب قراره دی با کی بخوابی؟

اردلان بلند تر گف:اهم

روجا: باشه بابا، فهمیدم یکی پیشته

اردلان: میخوای باز بری خونه ارمین؟

روجا: به تو چه فوضول؟ خوبه باز من از ت بزرگترم؛ اونوخ تو باید امارمو بگیری؟ راستی کلک کجا میمونی؟

اردلان: نزدیکترین محل، ویلای شمال.دورتری محل، اتاق خواب ایشون

داشتم بلند بلند گریه میکردم....

روجا: اون نی نی کیه پیشته؟

اردلان قطید. اردلان : جونم چرا گریه میکنی؟

من: نگه دار پیاده میشم

اردلان: صداتو ندارم بعدن بزنگ.

من: این اخرین باریه که منو میبینی.

اردلان بلا فاصله نگه داشت: فک نکنم از اوناش باشی.

قفل درم باز کرد. منم درو باز کردمو گفتم: معلومه که نیستم....اشکام نذاشتن  چیز دیگه ای بگم

بعد از اینکه پیاده شدم، پشت سرم اردلان پیاده شد.دستمو کشید.منم افتادم تو بغلش.دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود.ضربان قلبشو حس میکردم؛ مث گنجیشک بود.

من: اردلان ولم کنن.دیگه طاقت ندارم اونی که این قد دوسش دارم اذیتم کنه.

اردلان: من نمیتونم ولت کنم، تا حالا هیشکیو اینقد دوس نداشتم؛ هیشکی. قلبم واسه هیچکسی اینطوری نزده بود.

من: تا حالا به چن نفر دیه اینو گفتی؟

اردلان: به خدا هیچکی به جون مامانم قسم میخورم.

من: چجوری باور کنم؟

اردلان: باید ثابت کنم؟

من: اگه جرئت داری اره.

اردلان: خودت جرئتشو داری؟

من: معلومه

اردلان خودت خواستی......         بعدشم منو بوسید

یکی زدم تو گوشش بعدشم هلش دادم.

من: اگه این ثابت کردنه عشقته، مال خودت نخواستم

اردلان منو به زور سوار ماشین کرد.خودشم سوار شد.از یه جاده ی عجیبو غریب، که هر دو طرفش پرتگاه بود، با اون رانندگیه مزخرف اردلان که هیچیم حالیش نبود، خیلی حال میداد. جای همتون خالی!!!!!

داشتم سعی میکردم که نشون بدم نترسیدم، ولی دل تو دلم نبود.قلبم تو دهنم بالا پایین میپرید.خیلی اوضام خیت بود. رسیدیم به سر کوه عظیمی که از اون بالا، حتی نگاه کردن به پایینم باعث میشد طعم لذت بخش مرگو بچشی!

اردلان : پیاده شو

من: می خوای منو بکشی؟

اردلان: خیلی دلم میخواد ولی نمیتونم

من: چرا؟ نکنه می ترسی یه جُرمی به جرمای سابقت اضاف بشه؟ از اون دخترایی که باهاشون این کارو کردی هیچ کودوم ازت شکایت نکردن؟

اردلان: اردلان با یه صدای خیلی بلند سرم داد کشید:..................


وای خدا پشتم ترکید.اینم از قسمت چار.راضی بودین؟

 


نظرات شما عزیزان:

امیرعلی
ساعت0:18---9 اسفند 1392
سلام حالت چطوره خوبی؟ میخوای یسبوکو به زبان فارسی تجربه کنی البته بدون فیلترینگ پس بدو بیا www.parstar.ir

روشا
ساعت22:28---26 بهمن 1392
سلام نادیا جون داستانت خیلی قشنگه و من دنبال میکنم چون من عاشقاردلانم وواسش نییرم کنکاوم واسه قسمت 5


پاسخ:معلمای بیشعور اگه اجازه بدن من حتما میزارم گلم


shahad
ساعت1:45---24 بهمن 1392
نادیا جون واقعا داستانت هم قشنگه هم جالب هم متفاوت لطفا داستان 5 زود تر بذار چون دل تو دلم نیست میخوام ببینم اردی جونم چه بلایی سرت میاره
پاسخ:باش حتما


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : داستان اردلان طعمه- داستان عشق جاودان-رمان عاشقانه,
دو شنبه 4 بهمن 1392 2:37 |- نادیا -|

طراح سجاد تولز